اشعار عباس کی منش (مشفق کاشانی)

  • متولد:

بهار آمد بهار من نیامد / عباس کی منش (مشفق کاشانی)

بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گل عذار من نیامد

برآوردند سر از شاخ، گل ها
گلی بر شاخسارمن نیامد

چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد

جهان را انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد

همه یاران کنار از غم گرفتند
چرا شادی کنار من نیامد

چه پیش آمد در این صحرا که عمری
گذشت و شهسوار من نیامد

سر از خواب گران برداشت عالم
سبک رفتار، یار من نیامد

به کار دوست طی شد روزگارم
دریغ از من به کار من نیامد

 

9135 1 3.61

تمام هستی خود را گریستم چون ابر / عباس کی منش (مشفق کاشانی)

بر این كبود غریبانه زیستم چون ابر
تمام هستی خود را گریستم چون ابر

ز بام دهر فرو ریختم ستاره به خاك
كه من به سایه ی خورشید زیستم چون ابر

زمین سترون و در وی نشان رویش نیست
فراز ریگ روان چند ایستم چون ابر

حریر باورم از شعله ی ندامت سوخت
كه بر كویر عطشناك، نیستم چون ابر

نه سر به بالش رامش، نه پای بر پایاب
عقاب آه بر آیینه، چیستم؟ چون ابر

مرا به بود و نبود جهان چه كار، كه داد
به باد فتنه، همه هست و نیستم، چون ابر

مگر بشویم، ازین دل غبار هستی را
بر آستان تو عمری گریستم چون ابر

 

4558 1 3.35